میان این خواندن ها
نوشته شده است
آرامم ،آرام تر از نبض یک مرده
برای لحظه ای
نمایشی از جلوی چشمانم می گذرد
من .
تو .
باغچه .
هردو نشسته ایم
آرام ِآرام
دارم با بند کفش هایت بازی می کنم
تو به آُسمان زل زده ای
من ب بند کفش هایت
...
فقط چند گره به بند ها می زنم..
زمان می گذرد دیگر من هم ب آسمان زل زده ام
ب کفش هایت نگاه می کنی
منتظرم ک شروع کنی ب داد و بیداد کردن
اما
تو آرام آنها را باز می کنی و فقط لبخندی تحویلم میدهی...
من مهبوت مانده ام
تو هنوز بیصدا می خندی
دیگر نمی توانم خنده ات را ببینم
از خنده های بی صدایت می ترسم
شروع ب فریاد زدن می کنم
سرخ شده ام
نمیدانم چرا اما
بلند می خندی..
خیلی بلند..
سکوتمان می شکند
...
نمایش تمام می شود
....
پ.ن:!!