سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میان این خواندن ها

نوشته شده است

آرامم ،آرام تر از نبض یک مرده

برای لحظه ای

نمایشی از جلوی چشمانم می گذرد

من .

تو .

باغچه .

هردو نشسته ایم

آرام ِآرام

دارم با بند کفش هایت بازی می کنم

تو به آُسمان زل زده ای

من ب بند کفش هایت

...

 فقط چند گره به بند ها می زنم..

زمان می گذرد دیگر من هم ب آسمان زل زده ام

ب کفش هایت نگاه می کنی

منتظرم ک شروع کنی ب داد و بیداد کردن

اما

تو آرام آنها را باز می کنی و فقط لبخندی تحویلم میدهی...

من مهبوت مانده ام

تو هنوز بیصدا می خندی

دیگر نمی توانم خنده ات را ببینم

از خنده های بی صدایت می ترسم

شروع ب فریاد زدن می کنم

سرخ شده ام

نمیدانم چرا اما

بلند می خندی..

خیلی بلند..

سکوتمان می شکند

...

نمایش تمام می شود

....

پ.ن:!!

 


+ تاریخ شنبه 92/3/11ساعت 1:35 عصر نویسنده to0ofan | نظر