سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلــم را کــه ربــودی

..

دلخــوش ِ فــرضیــه ای بــودم

کــه مــی گفــت،

تــو

بــاز خــواهــی گشــت!

حــال نــمی دانــم

تــو مجــرم نبــودی

یــا ربــودن ِ دلــم جــرم نبــود

کــه هیــچ وقــت

بــه ایــن صحنــه بــازنــگشــتی!

 

 


+ تاریخ یکشنبه 91/4/25ساعت 2:35 عصر نویسنده to0ofan | نظر

ملــودرام مسخــره ای بــود

زنــدگــی!

 

ایــن را تمــام منتقــدان

ابــراز کــرده انــد!

 

داستــان تکــراری،

سکــانــس هــای اشتبــاه،

و پــایــان آبکــی!

 

ای خــدا!

از خــودت دفــاع نمــی کنــی؟!

 


+ تاریخ پنج شنبه 91/4/22ساعت 12:45 عصر نویسنده to0ofan | نظر



 

6:45، باصدای هولناک ساعت رشته ی خواب وخیالت پاره میشه..

7:00، با خودت آروم میگی امروز دیگ با اون حرف میزنی..چند بار تو ذهنت این جمله رو تکرار میکنی...شروع میکنی ب نقشه کشیدن ...خودتو برا نقشه ای ک داری آماده میکنی ..عطر مبزنی..لباستو اتو میکنی..

7:30، آماده ی آماده شدی حالا..

10:00، آفتاب رو سرت بد جوری جا خوش کرده..بهش اهمیت نمیدی هنوز داری ب نقشه های تو کلّت فک میکنی باخودت میگی هنوز کلی وقت داری..

13:00، وقت رفتنت ب خونه رسیده .. تو راه همش ب خودت لعنت می فرستی ک چرا هیچ کدوم از نقشه هات عملی نشده..

15:00، تمام امیدات از بین رفتن فقط داری ب ارتباط مجازی فک میکنی..اما خستگی امونت رو بریده...میری بخوابی

18:00، از خواب بیدار میشی ..دوباره شروع ب سرزنش خودت میکنی ک چرا وقت رو از دست دادی..

19:00، آروم و قرار نداری ب تلفن زدن فک میکنی..اما چن لحظه بعد پشیمون میشی..تموم کاراتم مونده ..درسات هم از ی طرف داره اعصابت رو خط خطی میکنه...میری ی ذره پای کارات تاحواست هم از اون پرت شه هم ی ذره خیالت از بابت کارات راحت شه.

20:00، دست و دلت ب کار نمیره..اون قدر ناراحتی ک هر کی باهات حرف بزنه چنان داد و بیدادی راه میندازی ک خدا میدونه  بعدم داستان عذاب وجدان..

21:00، شامت تقریبا تموم شده..میری ی ذره تلویزیون ببینی تا آروم شی..شایدم کمی بخندی ...تا شبیه افسرده ها نباشی

23:30، ب همه میگی خوابت میاد ومیری سمت اتاقت ..اما خوب میدونی ک اصلن خوابت نمی آد..

23:45، روی تختت دراز شدی داری آهنگ گوش میدی..

12:30، چمات بسته شده و این یعنی.. پایان ی روز کسل کننده برا تو..

 

 


+ تاریخ سه شنبه 91/4/20ساعت 3:56 عصر نویسنده to0ofan | نظر

کنار پنجره نشسته بود

آروم تر از همیشه ب فرود اومدن قطره ها نگاه میکرد

هر کدوم ی جایی از این دنیا بزرگ می ریخت

انگار دنبال ی شباهت بین اشک خودش با این قطره ها بود...

هر کدوم از این قطره ها ک ب زمین می رسیدن... تنها ب فکر پیدا کردن ی دوست بودن تا بهش بپیوندن...

 برا این ک دیده شن.. برا فرار از محو شدن کنار این همه مخلوق دیگه .... 

*..

باخودش مرور کرد ..

این اشکا تنها برای نجات خاطره هاش از غم هاش بود از غم هایی ک دارن تو قلبشو پر میکنن دارن

جای خاطره هاشو میگیرن..

.

 


+ تاریخ یکشنبه 91/4/18ساعت 3:2 عصر نویسنده to0ofan | نظر

 

گریه نکن دل دیووونه...

نگو تو آسمون بی ستاره عمر شب سیاه تمومه

یکی داره سحر رو میاره

باهر یه شونه ک ب روی زلفاش می گشونه میریزه ی عالمه دیووونه

ای گل نرگس....

گریه نکن دل دیوونه...

.

.

.

میاد اونی ک خود بهاره

پیش قدماش بارون می باره میون خم زلف سیاش ی خونه داره

.

.

.

پ.ن:تولدتون مبارک!

 


+ تاریخ چهارشنبه 91/4/14ساعت 9:17 عصر نویسنده to0ofan | نظر