سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کنار پنجره نشسته بود

آروم تر از همیشه ب فرود اومدن قطره ها نگاه میکرد

هر کدوم ی جایی از این دنیا بزرگ می ریخت

انگار دنبال ی شباهت بین اشک خودش با این قطره ها بود...

هر کدوم از این قطره ها ک ب زمین می رسیدن... تنها ب فکر پیدا کردن ی دوست بودن تا بهش بپیوندن...

 برا این ک دیده شن.. برا فرار از محو شدن کنار این همه مخلوق دیگه .... 

*..

باخودش مرور کرد ..

این اشکا تنها برای نجات خاطره هاش از غم هاش بود از غم هایی ک دارن تو قلبشو پر میکنن دارن

جای خاطره هاشو میگیرن..

.

 


+ تاریخ یکشنبه 91/4/18ساعت 3:2 عصر نویسنده to0ofan | نظر