آمده ام
ساده
هنوز نیامدی تو
من منتظرم
هنوز تو در راهی شاید
نسشته ام روی صندلی زل زده ام ب حرکت آرام عقربه های ساعت
انقدر آرام هستند ک انگار زمان متوقف شده است
شاید این عقربه ها هم عاشق شده اند
پسرکی می آید رو به رویم
زل میزند ب چشم هایم
باصدایی از ته گلویش می گوید
فال میخواهی؟
انگار فقط منتظر ِاو بودم
فالی با جلد صورتی بر میدارم
نوشته است
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که میفرماید
سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین
که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این
..
پ.ن: !؟