خواب هایم رنگشان به سفیدی می زنند
خواب هایم بوی امید گرفته اند
شده اند بلای جانم
هرچه شب ها قبل از خواب با روحم رفتارت را مرور می کنم
هرچه در گوشش زمزمه می کنم امروز هم سردی نگاهت مرا لرزاند
باور نمی کند
می گوید پاییز است
دل بهانه گیر است
آن قدر بهانه می کند ک دمای دستانت بی خود به زیر صفر می رسد
...
اما خودت خوب می دانی
پاییز و غیر پاییز ندارد
از وقتی او را آوردی
من چهار فصل یک جورم
سرما زده
سرما خورده...