ب همین راحتی..

از این راحت تر هم راهی هست....

بیدار شو..با توام....بیدار شو....

این همه راحتی هم خوب نیست....

این همه شب خواب کافیت نبود...

روزها را هم خابیدی....باز هم خواب می خواهی....

صدا را نمی شنوی...

گریه کردن آن کودک چند روزه را می گویم....

همان ک شیر میخاهد....

صدای فریاد 3 ساله را نمی شنوی...

همان ک نوازش دستان پدرش را می خاهد...

ضجه مادر گریان را نمی شنوی ک بی درنگ با صورتی خونی زیر خروار ها خاک دنبال پاره ی تنش می گردد...

یا صدای شکست استخوان های دست پدری را...ک سال ها با همان دست نان آور عده ای بوده...

نه نمی شنوی ک این قدر راحت...

امان از....

صدای له شدن شیشه ی اتومبیل ها را....همان هایی ک دیشب صاحبانشان بعد سال ها کار خریده بود...

....

این بار بشنو..

صدای یا حسین گفتن آن پیرزن را ک دنبال دردانه اش است....دردانه نوه اش ک امشب مهمان خانه ی او بوده....

فریادهای پیرمردی ک امشب عروسی دخترش بوده..دنبال دامادشان است..آخر هنوز عسل را در دهان عروس نگذاشته است....

..........

بی غیرت تر از تو ندیده بودم...

این روزها گل کاشته ای....

نشنیدنت را ب حساب کر بودنت می گذارم...

اما...ندیدی آن همه آجر را بر سر مادری ک فقط زهرا (س) صدا میزد...

یا پاهای جامانده زیر آوار را...پای آن پاسدار را میگویم....ک این کشور را برایت آباد کرده...

....

قبول کور هم هستی..

حس لامسه ک داری...انکار نکن...

پوست صورتت این همه غبار را حس نمی کند...

این همه خاک را در هوا...

این همه آجر را زیر پاهایت حس نمی کنی.....

شاید اعصاب بدنت هم فلج باشند...قبول...

اما اگر اندکی دل داشتی از درد خواهرانت...برادرانت .....تو هم درد میکشیدی...

عذری ...بهانه یافت نکردی....

بیدار شو...

وجدان هم ب این خاموشی....

.

.

.

یا اصبرالصابرین...

 

 

 

 

 


+ تاریخ پنج شنبه 91/5/26ساعت 6:27 صبح نویسنده to0ofan | نظر