تابستونه تو نشستی ..یا داری تلویزیون می بینی یا داری با لب تاپت ور میری ک مامانت میاد بالا سرت دوباره شروع میکنه ب حرف زدن درمورد آدم های زرنگ ..
ک تو دوسال دیگ کنکور داری باید درس بخونی همین بجه هایی ک رتبشون تک میشه از همین تابستون شروع کردن ..بعدم شروع میکنه ب تغریف کردن درمورد دوستاش ..
- سمیرا دوست صمیمیم بود .خیلی زرنگ بود.. همش درس می خوندیم با هم ..آخر سرم ب خاطر این همه درس خوندنش ی جای خوب قبول شد و ی شوهر خوب کرد ...
بعدم 2 تا بچه آورد خیلی زود..
- شهلا همش ته کلاس حرف میزد همش می خندید ی داداش هم داش ک در موردش با همه حرف میزد...
آخرم با آبمیوه فروش سر کوچشون ازدواج کرد...
....
بعد از این ک دوستای دبیرستانشو یکی یکی گفت میره سراغ دوستای تو دانشگاهش ک..دیگ این جای بحث جذاب میشه ...در مورد خاستگارا و...
آخرم از این همه حرف نتیحه میگیره ک آدم باید از تابستون درس بخونه ..بعدم میگه خب الان برو پای درس..
/-: بعدم این میشه چهره ی من...
حالا من موندم واقعا مام ک مامان شدیم این جوری میشیم ؟؟؟
مثلا میگیم ی دوست داشتم ک...
شاید این خاصیت مامان شدن باشه ...من نمی دونم ...
این مامان ها هم برا خودشون موجودات کشف نشده ای هستن :دی