با خیال آسوده گناه کردم ...هر چ این دلم خواست .. کردم ..ب روی خودم هم نیاوردم...تنها خندیدم...در انتظار رمضان ماندم...
گفتم دعوتم میکنی ...کمی گشنگی و تشنگی می کشم...گناهانم پاک....کلی در دلم ب این ک اینقدر زرنگم خندیدم....هزار بار خندیدم..
اما الان ...شک کردم ب این هوش..ک چرا یاد مرگ نبودم....اصلا چرا عزرائیل را صدا نکردی ک در یک لحظه مرا با خود ببرد...حتما علتی دارد
شاید روش درس دانت است ...روشت عجیب است...اما هر چه هست ب نفع من است..
شاگرد..دنبال تشویق و از این حرفا نیست...
دنبال مجازات است...
آخر میداند مجازاتت هم عجیب است ...دوست داشتنی است.....
مجازاتت آدم را ب خود می آورد ...
لطیف است...
با عذابت زمین تا آسمان فرق دارد..
معنا دارد...
یعنی..
رهایت نکرده...
بهت امید دارد
دوستت دارد..
برایت پیشرفت میخواهد..
پ.ن:مهربان ترین دوستت دارم:)