سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشتباه بود از اول

خودم خاستم

تو گفتی این بازی خوبی نیست

من انگار شده بودم کر..

چشم گذاشتم

یک..دو..سه.......ده

فریاد زدم آمدم

صدای خنده ات را شنیدم

ب دنبال صدا آمدم

پیدایت کردم اما تو زود تر از من ب دیوار رسیدی

با صدای بلند فریاد زدی سُک سُک

دوباره من چشم گذاشتم

ده..نه........دو..یک

این بار خبری از تو نبود تمام خانه را گشتم

حیاط را صد بار گشتم

انگار شده بودی سوزن در انبار کاه

فقط نشستم..

شروع ب گریه کردم

ساعت ها گذشت

نه تو آمدی..نه من آرام شدم

....

روز ها از آن لحظه میگذرد

 فقط یادت باشد من هنوز

میروم سمت دیوار چشم میگذارم

تا ده میشمارم

بعد تمام خاطراتم را میگردم ب دنبال تو

اما هر بار می ایم بگیرمت

میرسم ب خاطره ی رفتنت...

و تو محو میشوی..

 

 

 

 

 


+ تاریخ جمعه 92/3/17ساعت 4:7 عصر نویسنده to0ofan | نظر