پري رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند....
چرا قهره حالا؟
آخ ...
مدرسه مون حياطش سقف داره... يعني ديگه نمي تونم برم تو بارون بدوم... بالا پايين بپرم... جست و خير کنم... بعد همه بهم بگن که باهام نسبتي ندارن....
ديشب تا صبح رعد و برق زد... خواب نداشتم يني....
بله... تولدشون مبارک... استاد!
امروز نرفتين خياطي کيک بخورين؟ :دي
كاش ميشد اين فرضيه ها ي روز نظريه شه !
نميشه انگار متي.
انتظار بيخوده ...:(
چي بگم...
امروز هر چي زنگ زدم نرگس نبود. دلم براي نرگس تنگ شده. ديروزم با هم درست حرف نزديم... از سه شنبه هم که اصفهان بودم...
نمي دونم...
اين دنياي تلفني...
مسنجري...
اس ام اسي...
واقعا به کجا ميرسه...
شايد هم ظرف زيادي خلافکار بوده...
آدماي زيادي خلافکار به صحنه ي جرم برنمي گردن...!