آآآآآه..
كلاس توكليان...
اون روز كه جشن بود يادته!؟
من يهو زدم زير گريه و همه هاج و واج مونده بودن!؟
بعد از جشن...واي خداي من...
يك باز قرآن را ختم كن به نيت قدر و فهمت..
سوره ي قدر...
دلم براي ديشب تنگ شده...!
وقتي بين دعاي ابوحمزه به حرفت فكر ميكردم كه امشب هم تموم ميشه...
دلم مي خواست چادرم و ديگه هيچ وقت از رو صورتم بر ندارم...
همون طوري بشينم گريه كنم...!